بزرگنمايي:
پیام سپاهان- یادآوری
گذشته، رابطهای ازهمگسسته و مادر، سه مفهوم اصلی داستان است. مادر در
سراسر داستان حضور دارد؛ او، طوطی آفریقایی خاکستری است، خانه است، روشنایی
است، گرماست، پتوی قلاببافی پیچیدهشده به دور «آیک» است و والانهای
دوختهشده.
«هنر کدبانوگری»، داستان زن
میانسالی ساکن کارولیناست که همراه با پسر هفتسالهاش، «آیک»، سفری کوتاه
را آغاز میکند. مقصد باغ وحش کنار جاده تد است. به موازات این سفر بیرونی و
شرح ماجرای آن (گفتوگوی شخصیت اصلی با آیک، پمپبنزین، اقامت در هتل،
رفتن به باغ وحش، خانه قدیمی و بازگشت به خانه)، شخصیت اصلی سفری درونی را
نیز آغاز میکند؛ سفری به گذشته، خانه قدیمی، یاد پدر و مهمتر از او، مادر
و طوطیاش.
یادآوری گذشته (فلاشبکها) در طول
داستان روایتگر رابطه او با خانواده، بهویژه مادر است؛ رابطهای که
رفتهرفته رنگ باخته و به سردی و درنهایت خاموشی گراییده است.
شخصیت اصلی که اکنون «کدبانوی خانه
خود و نانآور است، غذا میپزد و لامپ عوض میکند، کبودیها را بوس میکند و
مارهای سرخ سر نهر حیاط پشتی را با کجبیل میکشد، ملافهها و روغن ماشین
را عوض میکند»، او که الان یک مادر است، تمام عواطف، احساسات و نگرانیهای
مادرانه را درک میکند، حس دوستداشتن، مراقبت و حفظ زندگی کودکی که دوست
دارد او را تا کند و دوباره به شکم برگرداند؛ این موضوع و ازدستدادن مادر
در بهار گذشته او را دلتنگ میکند؛ دلتنگ مادری که عشق بین آنها با گذشت
سالها «به بدهبستان تبدیل شده و به فهرستی از به تو مدیونمهای پیچیده.»
او به یک تکه از مادر، یک صدا و یک بو از او نیاز دارد. برای همین راه باغ
وحش کنار جاده تد را در پیش میگیرد؛ برای دیدن یک طوطی آفریقایی خاکستری؛
طوطیای که صدای مادر را تقلید میکند و در پیشبرد این روابط سرد نقشی
کلیدی دارد.
ورود این طوطی به خانه با مرگ پدر
همزمان است. یک ماه پس از مرگ او، مادر طوطی (کارنی) را برای پرکردن سکوت
خانه و گریز از تنهایی به خانه میآورد. طوطی در طول داستان برای مادر،
همسر است و دختر و در پایان، مادر است برای دختر. از آنجا که تمام توجه
مادر معطوف به کارنی است، حس شخصیت اصلی تنفر توأم با حسادت است؛ تا جایی
که حتی حاضر نیست پیش از مرگ مادر از او مراقبت کند. این موضوع به سردترشدن
روابط مادر با دختر میانجامد؛ همچنین فروش خانه پدری توسط دختر و
دورریختهشدن جعبه عکس و سیبهای پلاستیکی با تصمیم مادر، نمودی دیگر از
این عشق رنگباخته است.
شخصیت اصلی داستان رابطه خوبی با
پسر خود دارد؛ اما از ایفای نقش مادری خود راضی به نظر نمیرسد. او قصد
دارد برخلاف نظر آیک، خانه خود را بفروشد؛ خانهای پر از سوسکهای مزاحم که
هنوز نتوانسته است چارهای برای نابودی آنها بیندیشد. فروش خانه نیز تجسمی
از تعلق خاطر نداشتن به خانواده، مادر و روابط ازهمگسسته و نبود آرامش
درونی است. او هنوز به درک درستی از نقش مادری، حفظ خانه و خانواده نرسیده
است.
او از جهاتی درست شبیه به مادر است.
نداشتن همسر، فروش خانه، اقامت در هتل با آیک، که او را به یاد روزی
میاندازد که هنگام مرگ مادربزرگ با مادر در یک هتل بوده است.
در باغ وحش او کارنی را در حالی
مییابد که چشمهایش زرد شده و پرهای خاکستریاش ریختهاند. «آخرین تکه
مادرم زیر این دیوار پرهای خاکستری است و احساس میکنم هرچه میگذرد،
بیتابتر میشوم... توی دلم میگویم فقط یه چیزی بگو. هرچی باشه. فقط بذار
دوباره صداشو بشنوم.»
تلاش او و آیک برای به سخن واداشتن
طوطی بیفایده است و هیچ صدایی از کارنی درنمیآید. نقطه پایانی رابطه کار
خود را کرده است. فروش خانه پدری، انتقال مادر به خانه سالمندان و دادن
کارنی به مرد لولهکش و در پایان مرگ مادر و انتقال کارنی به باغ وحش. نقطه
قطع و جدایی یک عشق خاموششده.
«نمیتوانستم به مامان نگاه کنم.
میدانستم دارد گریه میکند. از اینکه میدیدم کارنی دارد میرود و بار
سنگین نگهداری از او را به دوش کس دیگری انداختهام، احساس آسودگی میکردم؛
ولی بلافاصله غم و اندوه آن لحظه دوباره به سراغم آمد. یادم افتاد که این
روز نمودی از یک نقطه قطع و جدایی است. یک جور حال و هوای پایان در فضا موج
میزد- مادرم گریان توی ماشین، خانه کوچکمان خالی.»
مقصد بعدی خانه پدری است؛ خانهای
که سفیدی و زیبایی خود را در گذشته جا گذاشته و بدون وجود پدر و مهمتر از
او مادر خاموش، متروک و گرد و غبار گرفته است.
دیدن طوطی، خانه قدیمی و یادگارهایی
که زن با خود به خانه میبرد، به بازسازی احساسات گذشته او و دستیافتن به
آرامش درونی میانجامد؛ به یافتن تعلق خاطر به خانواده و حفظ خانه، گرمای
خانه و درک نقش و عشق مادر؛ اوست که اینبار به خانه گرما میبخشد و به آیک
عشق. صرفنظرکردن از فروش خانه، نشانه این امر است.
«... ما دو تا با هم میتوانیم پنیر
کبابی درجه یک درست کنیم، بوتهها و درختچهها را هرس کنیم، خانه را تمیز
کنیم. ما دو تا با هم شاید همان کدبانویی باشیم که این خانه لازم دارد.
شاید بهترین زندگی را همین جا داشته باشیم. اگر اوضاع روبهراه باشد، از
خانواده نمونه چیزی کم نداریم، جز یک مرد.» (هنر کدبانوگری، مگان میهیو
برگمن، ترجمه مژده دقیقی)