/یادداشت/
از تبار سمبولیستها
مقالات
بزرگنمايي:
سپاهان نیوز - شش سال پس از اتفاقاتی که در دولت قبل بر سر چاپ مجموعه داستان «نوروز آقای اسدی» برای محمد کلباسی-نویسنده نام آشنای اصفهانی و از بازماندگان جُنگ ادبی اصفهان-رخ داد؛ زمستان سال 96 مجموعه داستان جدیدی از این نویسنده با نام «او» توسط نشر چشمه منتشر و وارد بازار شد. در این مجموعه 10 داستانی، دو داستان قبلاً و در مجموعههای دیگر وی به چاپ رسیده بوده، یکی داستان «خون طاووس» از مجموعه داستان «صورت ببر» و دیگری «بعد از ظهر آقای کمالی» از مجموعه «مثل سایه مثل آب» که نویسنده در تکمله پایانی کتاب، دلیل آوردن دوباره این داستان را برای گرامی داشتن یاد دوست از دست رفته فاضلش-ابوالحسن نجفی-دانسته است.
از نکات قابل توجه کتاب میتوان به چاپ داستان توقیف شده «نوروز آقای اسدی» اشاره کرد، داستانی در مورد اعتیاد که به خاطر ممیزی ارشاد در مجموعه داستانی به همین نام در اواخر دهه هشتاد شمسی اجازه چاپ نیافت. البته دردسرهای نگارش این داستان به گفته خالق آن محدود به دستگاه عریض و طویل ارشاد نشده و پس از چاپ داستان در نشریهای اصفهانی نیز مورد هجمه بیسابقهای قرار میگیرد که منظور وی از نوشتن چنین داستانی چه کسی یا کسانی بوده است؟ و حتی قضیه به آنجا کشیده میشود که کار دانشگاهی وی را بعد از 25 سال فعالیت پیوسته تحت تأثیر قرار میدهد، تا آقای نویسنده، به فغان آمده از این سخن به میان آورد که «ملاحظه میکنید نوشتن داستانی واقعگرایانه و نشر آن معادل پذیرش چه مصایبی است و گاه حتی یک داستان کوتاه اجتماعی میتواند وظیفه و کاری را که در طول دههها تمام استعداد، عشق و همتت را به پای آن ریختهای، یکشبه، نیست و نابود کند».
ویژگی مهم کلباسی در این مجموعه که با داستان اولش «شولای خاک» آغاز و با داستان «رجل مشروطه» ادامه پیدا میکند رسیدن به نوعی فرم خاطره داستان است. البته کاری که او میکند برخلاف آن چیزی است که جدیدا مد شده و نویسندگان (حتی از نوع نامدارش) به جای داستاننویسی، خود را به آن مشغول میکنند و ناداستان میخوانندش، کلباسی چونان در روایت خاطره خاکسپاری شاملو و همچنین نقل خاطره فریدون آدمیت از زبان مرحوم احمد میراعلایی ویژگیهای داستانی را وارد میکند که پس از پایان ماجرا مخاطب به واقع نمیتواند وجه تمایزی مابین آنچه نوشته شده است و داستان قائل شود.
در «شولای خاک» عنصر داستانی غالب که با آن توانسته به چنین فضای داستانی دست پیدا کند تعلیق است. تعلیق است که ناتوانی و استیصال راوی را در گیر و دار تلاش برای رسیدن سر وقت به امامزاده طاهر به نمایش میگذارد، گیر افتادنش در جادهای کوهپایهای، خرابی موتورسیکلتش و جاگذاشتن دستنوشتهها و خورجینش بر موتوری که تا جایی میرساندش؛ همگی را انگار که مخاطب همپای راوی طی میکند برای رسیدن سرمزار و دست آخر با سر و روی گِلی به هنگام غروب رسیدنش، دیر رسیدنش و گذارش بر مزار پوینده و مختاری و گلشیری، تا رسیدن به آن تازه چهره در خاک کشیده.
در «رجل سیاسی» نیز فریدون آدمیت در مقابل رفتار راننده تاکسی که زمانی کتابهای تاریخی میخوانده و حالا با دیدن او در ماشین به شک افتاده، به حافظهاش فشار میآورد برای شناختنش و با شور و حالی خاص از دوران مشروطه و بعدها قتل کسروی سخن میگوید، انگار که در جلد همان مردان تاریخی فرو میرود که روزگار و عمر خود را برای پژوهش و ثبت زندگیشان صرف کرده و در نهایت، در جواب راننده که کرایهاش را نمیگیرد و در عوض از او برای اطمینان به حافظهاش آشنایی میخواهد، در کمال تعجب خود را یکی از رجال صدر مشروطه معرفی میکند. گویی خود فریدون آدمیت هم بدش نمیآید حتی برای چند لحظه و در مقابل یک راننده تاکسی هم که شده خود را به جای شخصیتهای تاریخی فرض کند.
چرا همیشه در خلال تحقیق و تفحصِ زندگی و روحیاتشان خود را به جای آنها بگذارد...؟ حالا فرصتی به دستش آمده تا یک بار هم که شده خود را، جسمیت خود را در کالبد آنها بیاورد، او این را تجربه میکند و در کنارش کلباسی با ساخت داستان گونهای که به این خاطره میبخشد خوانندهها را نیز در این تجربه شریک میکند تا خود را به جای مححق دوران مشروطهای بگذارند که خود نقش یکی از رجال این دوران را برای حتی لختی شده بازی کرده است.
اما داستان "او" که نام مجموعه نیز از آن گرفته شده را میتوان شاخصترین داستان کلباسی دانست. اگر چه که بعضی منتقدان معتقدند استفاده بیش از حد نمادگرایانه و تمثیلی در این داستان به ساختارش لطمه وارد کرده، اما از زاویه دید دیگر میتوان گفت که کلباسی هم چون نقاشان سمبولیست تابلویی تمام نما ترسیم کرده از روزگار جنگ تا به گفته خودش در پایان کتاب گوشهای از مصائبی را که به خاطر جنگ تا مغز استخوان جامعه بشری نفوذ میکند به نمایش بگذارد.
همانطور که سمبولیستها واقعیت محض را مبتذل دانسته و ذهنیتگرایی را بر نمایش صریح واقعیات ارجح میدانند، کلباسی نیز از این نوزاد تازه به دنیا آمده رفته رفته موجودی را ترسیم میکند تا به صورت غیرمستقیم و با واسطه تک تک افراد، نهاد خانواده و جامعه را با تبعات آنچه میکنند مواجه کند. اوج کار کلباسی را در صحنه پایانی میتوان دید آنجا که مرد پس از کلنجار رفتن با خود بالاخره فرزند عجیبالخلقه خود را در خیابان رها میکند و بعد از تجمع مردم، سربازی کودک را سر دست برده تا مردم و جامعه عمق فاجعهای را که خود در به وجود آمدنش نقش داشتهاند تماشا کنند.
کلباسی در تابلوی خود این نوزاد عجیبالخلقه را بر سردستان سربازی برده، به نمایش عمومی میگذارد برای مردم کوچه و بازار تا عکسالعمل آنها را برایمان ترسیم کند؛ به راستی کلباسی نقاشی از تبار سمبولیستها نیست...؟
لینک کوتاه:
https://www.payamesepahan.ir/Fa/News/42494/