سهلالوصول ادبی
مقالات
بزرگنمايي:
پیام سپاهان - ادبیات در کنار هنر بودنش، با توجه به آن وجه هنربودگیاش که از ذات و سرشت بشر سرچشمه میگیرد، اما به مانند هر نهاد دیگری وجه علمی دارد که با پیشرفت جوامع پیچیدهتر شده، از فرم ساده و اولیه خود فاصله گرفته است. بنابراین پرداختن به ادبیات از دید انتقادی هم نیازمند وجود و حصول یکسری از زیرساختهایی است که با جلو رفتن این هنر به ضروریات آن تبدیل شده است. نه تنها به ضروریات این رشته از هنر تبدیل شده، بلکه جزء لاینفک آن به حساب میآید و برای بررسی هر اثری که در آن تقسیمبندی قرار میگیرد ناچار باید به آن مولفهها رجوع شود.
اما سوال اساسی از همینجاست مطرح میشود؛ اگر در این زمانه و در این دوران با اثری مواجه شویم که فاقد همان معیارها و اصول اولیه ادبیات بود باید چه کار کرد؟ باید با چه دیدگاهی به نقد و تحلیل آن پرداخت؟ اصلا باید در مورد آن به صحبت و تبادل نظر پرداخت یا چشمان خود را بست و آن را نادیده گرفت؟ بله، میشود آن اثر را نادیده انگاشت، اما با خیل عظیم چنین آثاری باید چه کنیم؟ آیا به نفع خود نویسنده در درجه اول و مخاطب و جامعه ادبی در مرتبههای بعدی نیست که این کاستیها و ضعفها را عنوان کرده تا مولف در اثر بعدی خود گوشه چشمی هم به این انتقادات داشته باشد؟
شاید گفته شود که نباید ذهنیت یک نویسنده، شاعر، نقاش و یا هر کسی که اثری هنری خلق میکند را به مسیری خاص هدایت کرد، اما حالا که به گفته حمید بابایی تیغ سانسور و ممیزی ارشاد آنچنان تیز شده و صیقل خورده که روح و روان نویسنده را به بازی میگیرد و به جهتی که خود میخواهد منحرف میکند، حالا که ذهنیت نویسنده را به سمتی میبرند تا خود ممیز و سانسورچی خود باشد، چرا منتقدان ذهنیت او را نسبت به اشتباهات ادبی رخ داده در اثرش آگاه نکنند و به آن جهت ندهند؟
واقعیت امر این است که با یک بار خواندن رمان «خاکسفید»، دومین اثر بلند حمید بابایی نیز، مخاطب آشنا با مبانی ابتدایی ادبیات داستانی هم از اشتباهات و غفلتهای رخ داده در آن تعجب خواهد کرد. مگر قبل چاپ یک اثر خود نویسنده آن را به چند نفر از نزدیکانش که به ادبیات آشنایی دارند نمیدهد تا نظر بدهند و کاستیهایش را بگویند؟ از این گذشته مگر آن انتشاراتی که یک رمان را چاپ میکند ویراستار ندارد؟ در آن دستگاه عریض و طویل نشر، یکی دو نفر پیدا نمیشود که آثار را بخوانند و ایرادهای اولیه آن را به مولف گوش زد کنند؟ گیریم هر چه قدر هم که روابط دوستانه در چاپ آثار دخیل باشد اما باز هم کسانی که در آن نشر مشغول به کارند نباید برای اعتبار خود و نویسندهای که کتابش را به آنان سپرده و از آن بالاتر برای جامعه ادبی دلسوز باشند؟
همان خواندن سی چهل صفحه ابتدایی رمان بابایی کفایت میکند تا با برخی اشتباهات اولیه نویسنده روبرو شویم و در چنین شرایطی دیگر مجالی برای صحبتهای اساسیتر باقی نخواهد ماند. در رمانی که کاربرد صحیح خاطره در روایت اول شخص آن رعایت نشده دیگر چه جای بحث در مورد فرم و زاویه دید و لحن و زبان و .... وقتی که از کارکرد ذهنی خاطره فاصله گرفته میشود و برای هر بار تداعی شدن و غور در خاطرات به مانند رمانهای کلاسیک، در همان لحظه و از زبان راوی اشاره میگردد به بازگشت به گذشته در ذهن، این در واقع پشت پا زدن است به تمامی راههای پیموده ادبیات در دوران مدرن و توهین به شعور مخاطب در این زمانه.
«باشهای کشدار میگویم و خودم را رها میکنم تو دل خاطرات و بقیه تصاویر مبهم از خاکسفید و اکبر و بتول و بقیه بچهها» (ص29).
«به تپهها نگاه میکنم و تصاویر سال قبل یکباره هجوم میآورند به ذهنم» (ص25)
«حرفهای پری را نمیفهمم و دوست ندارم از خوشی خاطرهای که چسبیده بهم دورم کند» (ص20)
این راه نشان دادن و یا روایت کردن گذشته نیست و به جای گفتن از این که منِ راوی مدام به خاطرات چسبیدهام، نویسنده باید تلاش خود را برای نشان دادن این وضعیت شخصیت در داستان به خرج دهد.
یکی دیگر از نکتههای سادهای که رعایت نشده و در هنگام مطالعه داستان توی ذوق میزند آوردن چند باره یک فعل به صورت متوالی و پشت سر هم است. در نوشتن هر متنی، حتئ همین متن چند صد کلمهای کوتاه هم نگارنده مطلب تمام حواس خود را جمع میکند تا آنجایی که ممکن است از تکرار افعال مشابه به صورت متواتر جلوگیری کند. چرا که هم شاکله جمله را از بین میبرد و هم، نوای آوایی آن پاراگراف را به مخاطره میاندازد.
«یعنی هیچ وقت فکر نمیکردم آنقدر دوست باشیم که عکسی دو نفره هم با هم داشته باشیم» (ص22)
«بتول لباسهای بچه را توی تشت میریزد. کمی پودر لباسشویی به آن اضافه میکند و آب را توی تشت میریزد» (ص35)
همین چند نمونه ابتدایی از یک سوم آغازین رمان «خاکسفید» نشان میدهد هنگامی که در یک اثر ادبی معیارهای سطحی هم در نظر گرفته نشود دیگر نیازی نیست که به مولفههای اساسی پرداخته شود. چرا که این سطح از راحت گرفتن یک فرآیند ادبی توسط نویسنده، ناشر و... اصلا قابل قبول نیست. هر چقدر هم که مولف از شرایط بد روحی خود در پی مجوز نگرفتن کار قبلی و بیمیلیاش برای بازنویسی این اثر بگوید و یا هدف اصلی خود را نوشتن رمانی خوشخوان عنوان کند. باز هم با نگاهی به ماحصل کار که رمان «خاکسفید» باشد تنها یک واژه برای روند در پیش گرفته به ذهن میآید و آن سهلالوصول بودن است؛ چه در نوشتن، چه در ویراستاری و چه در نشر و این سهلالوصول بودن، به پیکره ادبیات است که صدمه وارد میکند.
لینک کوتاه:
https://www.payamesepahan.ir/Fa/News/44395/