پیام سپاهان
«به وقت نوترون» خاطراتی از شهید مصطفی احمدی روشن
یکشنبه 17 شهریور 1398 - 12:19:50 PM
ایرنا

پیام سپاهان- «هاجر صفاییه» نویسنده کتاب و پژوهشگر مرکز مطالعات و تحقیقات حیات طیبه، در ابتدای نوشتار خود آورده است: «به وقت نوترون روایت مردی است که سانتریفوژهای زندگی اش با سرعت شهادت چرخید.»

این مجموعه شامل 52 خاطره کوتاه از لحظه تولد تا شهادت شهید احمدی روشن است.

مادربزرگ مصطفی، نوه آیت الله سید مهدی مهدوی اردکانی هم درس شیخ نخودکی اصفهانی و از نسل آدم خوب ها بوده است.

شهید احمدی روشن در دی ماه سال 1358 به دنیا آمد اما پدرش چهارماه زودتر به تاریخ 17 شهریور ماه همان سال برایش شناسنامه گرفت، تا همچون خیلی از متولدان دهه 50 و 60، بتواند زودتر به مدرسه برود.

مصطفی تابستان ها در همدان سر کار می رفت و تا دوم راهنمایی خیاطی می کرد. اهل ورزش بود و خوب هم کشتی می گرفت. در درس و مدرسه هم سرآمد بود و گاهی برای یک مسأله دو راه حل داشت. در حیاط مدرسه بسکتبال او و دوستانش هم براه بود.

پدرش مینی بوس داشت و مصطفی در کنار پدر عوض کردن و پنچرگیری لاستیک را هم خوب یاد گرفته بود.

به گفته مادر شهید، تک پسر بود اما لوس بار نیامده بود و همواره جنب و جوش داشت و تلاش می کرد.

اسم مسجد محلشان «کولانَج» بود و پرشورترین هیأت مذهبی شهر همدان نیز در همین محل و مسجد برپا می شد. مصطفی پای ثابت مراسم ها و عزاداری ها بود.

رتبه او سال اولی که در آزمون سراسری شرکت کرد 5 هزار و 800 شد و دانشگاه نرفت اما برای سال دوم یکسره درس خواند تا به آرزوی بزرگش یعنی قبولی در دانشگاه صنعتی شریف برسد.

اهل کلاس خصوصی رفتن هم نبود تا اینکه رتبه 729 کنکور شد و مهندسی شیمی دانشگاه شریف را از آن خود کرد.

همان ترم اول عضو بسیج دانشگاه شد و در آن سال ها که خبری از رسانه های مجازی و پیام رسان های رنگارنگ امروزی نبود، گروهی راه انداخت. به دانشجویان و استادان خارجی سراسر دنیا ایمیل می زد. می خواست پیام مظلومیت فلسطین را با زبان انگلیسی، به گوش همه برساند.

راه اندازی کانون نهج البلاغه نیز از دیگر فعالیت های شهید احمدی روشن بود.

کانونی که برای پا گرفتنش به خانه علامه حسن زاده آملی هم رفتند و از ایشان کمک گرفتند.

همسر مصطفی اهل کاشان است. او می گوید: شناخت مَنش و رفتارش با وجود فعالیت در بسیج و کانون نهج البلاغه کار چندان مشکلی نبود و من نیز به دنبال چنین شخصی بودم.

«فاطمه بلوری کاشانی» از خواستگاری شهید و اینکه همه می گویند او متعصب است سخن می گوید، اما در ادامه در صفحه 35 کتاب از شوخ طبعی و بمب خنده بودنش در عین سر بزیر بودن شهید نوشته اند.

چند خاطره کتاب مربوط به خاستگاری های رسمی و غیررسمی مصطفی است تا اینکه در یکی از اردوهای راهیان نور که او مسوول کاروان دانشجویان است با همسرش همسفر می شود.

هنوز نه درسش تمام شده، نه سربازی رفته و نه شغل و کار مشخص دارد اما همیشه با انگیزه و محکم حرف می زند.

اولین هدیه به همسرش نهج البلاغه ارزشمند مولا علی(ع) است. بعدها که استخدام می شود روی موتور موشک کار می کند و تکیه کلامش همیشه او دو کلمه است: «ردیف می شود»

خبر که می رسید فلسطینی ها موشک زده اند به شهرک های اسراییلی، مصطفی روی پایش بند نمی شود.

تحقیقی بر پایه سوخت شِکر انجام می دهد و معتقد است این موضوع برای حماس که تحت تحریم و محاصره است و اینکه بتوانند از موادغذایی که ورودشان ممنوع نیست تجهیزات دفاعی درست کنند اهمیت زیادی دارد.

ابتدای دوره سربازی خود را در سپاه قدس می گذراند اما برای ادامه خدمت به صنایع دفاع می رود. بعد از مدتی هم به دلیل لاغری بیش از حد معاف می شود!

درست در روزهایی که در نطنز کارش را شروع می کند قرار عقد می گذارند. همسرش همان اوایل خواب شهادت مصطفی را می بیند و درست 8 سال بعد در یک شب بارانی پیکر مطهرش را به خاک می سپارند.

پدرس تعریف می کند، زمانی که بارزسان آژانس بین المللی انرژی اتمی می آیند خیلی ناراحت و نگران است. می گوید: آمدند و در سایت را مُهروموم کردند این خدانشناس ها.

کارش در نطنز سنگین است و همسرش را به تهران منتقل می کند. رفت و آمدهایش با وجود کار مداوم و سخت به تهران زیاد است و 8 سالی ادامه دارد.

مدتی درگیر ویروس «استاکس نت» می شوند اما کمی بعد خبرگزاری رویترز اعلام می کند: «مهندسان ایرانی موفق شده اند این ویروس را از تجهیزات و ماشین آلات هسته ای خود پاک سازی کنند.»

رابطه اش با دکتر صالحی رییس سازمان هم خوب است، اما بیشترین بحث و جدل را هم با مافوقش دارد. معتقد است دکتر صالحی مومن و شریف است.

بامداد روز 21 دی ماه سال 1390. ساعت هنوز 8 نشده است که مامور مراقبت منطقه راننده خودروی مصفی احمدی روشن را سوار می کند.

ساعت 8 و 20 دققیه موتورسوارها از دو تیم ترور، بمب را به خودرو می چسبانند. 9 ثانیه بعد چشم مصطفی به جمال نورانی مولایش علی(ع) که نهج البلاغه اش را دوست می داشت روشن می شود و به آسمان ها پر می کشد.

دبیرستان ابن سینای شهر همدان در دوران دفاع مقدس 84 شهید تقدیم انقلاب اسلامی کرده بود. شهید احمدی روشن نیز بعنوان هشتادوپنجمین لاله سرخ این مدرسه نام و نشان گرفت.

صدیقه سالاری مادر شهید، در آخرین خاطره این کتاب می گوید: «مصطفی همیشه می گفت ظهور اتفاق می افتد، مهم این است که ما کجای این ظهور باشیم. این خیلی مهم است.»

چهارمین مجموعه 4 جلدی به وقت نوترون که از سوی انتشارات حدیث راه عشق اصفهان در 128 صفحه چاپ شده به شهید احمدی روشن اختصاص دارد.


http://www.sepahannews.ir/fa/News/110478/«به-وقت-نوترون»-خاطراتی-از-شهید-مصطفی-احمدی-روشن
بستن   چاپ