پیام سپاهان
اگر لبوفروشی می‌کردم...
یکشنبه 14 مرداد 1397 - 11:15:20 AM
ایسنا
پیام سپاهان - مهربانی در صدایش جاری است و پهلوانی در کردارش... هر چه داشته برای ورزش گذاشته، ورزشی که دیگر این روزها پهلوانی را از یاد برده، اما او همچنان به آن پایبند است. وقتی می‌فهمد که می‌خواهیم به دیدارشان برویم، می‌خندد و می‌گوید "می‌روم آب‌وجارو کنم".
درب که باز می‌شود گرمای منزلش غریبه و آشنا نمی‌شناسد و همه را به گرمی میزبانی می‌کند. همچنان لبخند بر لب دارد؛ لبخندی که چند روزی است به‌سختی بر لبانش می‌آمده، اما حالا او میزبان است و در سردی روزگار، محبت را از یاد نبرده است.
لهجه شیرین اصفهانی‌اش را پس از سال‌ها قهرمانی و فعالیت جدی در ورزش فراموش نکرده است و نشانِ سال‌ها زندگی در زادگاه خود "نصف جهان" را همیشه به همراه دارد. تأکید دارد که ورزش علاقه همیشگی‌اش بوده است؛ علاقه‌ای که ابتدا در سال 1335 او را به‌سوی کشتی و سپس آرام‌آرام به‌سوی وزنه‌برداری کشاند. 
حدود سه سال قهرمان وزنه‌برداری در استان بوده، اما من می‌گویم سال‌ها است که در مردانگی قهرمان است. سال‌ها است که موهای خود را در این راه سفید کرده و با تلاش‌هایش ورزش وزنه‌برداری نه‌تنها در اصفهان بلکه در ایران رشد یافته است.
مرتضی سیف زاده  یادآور خاطراتش می‌شود، خاطرات تلخ و شیرین نوجوانی و جوانی؛ خاطراتی که تارهای سفید موهایش آن را بازگو می‌کند؛ خاطرات 79 سال زندگی ورزشی. سیف زاده در سال 1340 به مسابقات قهرمانی کشور اعزام و نایب‌قهرمان شد و سپس در سال 1341 در جایگاه قهرمانی قرار گرفت.
در همان سال نیز به عنوان عضوی از تیم ملی ایران برگزیده می‌شود و درحالی‌که رکورد خوبی در این ورزش دارد، برای مسابقات آسیایی جاکارتا به اردو دانشکده افسری می‌رود. اما تقدیر برایش چیز دیگری می‌خواهد. همان سال 1341 شوروی به افغانستان حمله می‌کند و حکومت آن زمان دستور می‌دهد که به دلیل حمله روس‌ها به کشوری اسلامی، تیم ملی ایران در این مسابقات شرکت نکند و پس‌ازآن اردو منحل می‌شود. 
او را همچنان برای مسابقات در تیم ملی نگه می‌دارند. مسابقات جهانی در آن سال در بوداپست برگزار می‌شد. رکورد مرتضی سیف زاده نیز رکوردی خوب به‌حساب می‌آمد. اما باز هم‌دست تقدیر برای او چیز دیگری رقم زد. تقدیری که حق کُشی چاشنی آن می‌شود و تأثیرات فراوانی بر زندگی‌اش می‌گذارد. 
"دو روز قبل از اعزام، مربی تیم ملی من را کنار کشید و گفت کمیته فنی تصمیم گرفته است که در دسته 56 کیلوگرم کسی را برای مسابقات جهانی نبریم. این در حالی است که وزنه‌برداری رکوردی است و رکورد هریک از افرادی که برای مسابقات حضور داشتند، 20 کیلوگرم با رکورد من اختلاف داشت".
سیف زاده پس از کنکاش بسیار متوجه می‌شود "مجید نیری" نامی در اتریش تحصیل می‌کند که در تلگرافی خواستار شرکت در این مسابقات به همراه تیم ایران و با هزینه خود شده است. سیف زاده که از این موضوع بسیار ناراحت می‌شود، به اصفهان بازمی‌گردد و از طریق رادیو لامپی نتیجه مسابقات را دنبال می‌کند. 
از لج خودم احکام و جوائزم را سوزاندم و به سربازی رفتم
ورزشکار دسته 56 کیلوگرم در این مسابقه اوت می‌شود. اما در پی آن رادیو از مسابقه‌ای سه‌جانبه میان ایران، لهستان و ژاپن در ورشو در نزدیکی مجارستان خبر می‌دهد. در این مسابقه اما "آقای نیری" در دسته 56 کیلوگرم با 15 کیلوگرم کم‌تر از رکورد سیف زاده اول می‌شود. 
"شوک عظیمی بر من وارد شد و بسیار ناراحت شدم. منِ جوان با هزار امید آمده بودم. آن زمان امکانات ورزشی همچون اکنون نبود. امروزه امکانات ورزشی کامل است؛ رشته‌های مختلف ورزشی هست، علم ورزش هست، مکمل هست و مشوق نیز وجود دارد اما آن زمان هیچ‌کس و هیچ‌چیز نداشتیم".
از کودکی به مجلات ورزشی علاقه داشته و آن‌ها را در مجموعه‌ای جمع می‌کرده اما پس‌ازاین ماجرا و از روی ناراحتی بسیار هرچه جایزه، جام و مجله داشته را از بین برده است. او که حدود شش ماه قبل از این اتفاق کفالت پدر را گرفته و از سربازی معاف شده، پس‌ازاین ماجرا خود را برای سربازی معرفی می‌کند. می‌گوید "می‌خواستم با رفتن به سربازی از ورزش دور باشم" و این تنها پاسخی است که به رئیس حوزه نظام‌وظیفه اصفهان می‌دهد.
تمرین در ظهر روز اول سربازی
آن زمان اصفهان سهمیه تهران نداشت، اما رئیس حوزه نظام‌وظیفه اصفهان که سیف زاده را می‌شناخته نامه‌ای دستی به او می‌دهد تا خود را به باغ شاه تهران معرفی کند. سیف زاده شب اول سربازی‌اش را شبی سخت می‌داند؛ شبی که تمامی سربازان باید در یک اتاق می‌خوابیدند و سرجوخه‌ای با شلاق مراقب سکوت آنان!
"صبح که همه را به‌صف کردند، سروان ملک نیا که بعداً به درجه تیمسار رسید مرا شناخت و گفت کنارش بایستم. گفت در تهران آشنا داری؟ گفتم بله و ظهر مرا با جیپ ارتشی به خانه قوام در خیابان مختاری و شاپور برد. عصرها هم با ماشین به دنبالم می‌آمد و مرا به باشگاه کیان در خیابان منیریه می‌برد. ایشان خود رئیس باشگاه کیان تهران و چند باشگاه ورزشی دیگر بود. می‌گفت باید تمرین کنی".
پس از گذشت یک ماه که وضع روحی سیف زاده بهتر می‌شود از تیمسار ملک نیا می‌خواهد که به دلیل دور بودن باشگاه کیان از محل اقامتش، تمرین‌های خود را در باشگاه پولاد واقع در میدان شاپور دنبال کند. باشگاه پولاد تنها یک باشگاه نبود، محل تمرین قهرمانان بزرگ کشتی و وزنه‌برداری چون تختی و مربی ایشان عباس زندی بوده است. 
گفتم من اصفهانی‌ام!
سیف زاده تمرین خود را در باشگاه پولاد از سر می‌گیرد. شبی در حضور تیمسار ایزدپناه رکوردگیری می‌کند و 15 کیلو بیش از نفر اول مسابقات لهستان را در رکورد خود نشان می‌دهد. سپس از او می‌خواهند که خانه‌ای در اختیارش قرار دهند و تمرین خود را در تهران ادامه دهد اما سیف زاده نمی‌پذیرد.
"گفتم من اصفهانی‌ام. زمانی که کفش نداشتم و در زمین خاکی با چوب ورزش می‌کردم، اصفهان بودم؛ از مردانگی دور است حالا که قهرمان شدم از سوی باشگاه تهران در مسابقات شرکت کنم".
پس از اتمام سه ماه از سربازی، تلاش‌ها برای انتقال سیف زاده به اصفهان به نتیجه نمی‌رسد تا اینکه دوره‌ای آموزشی در مرکز توپخانه اصفهان برای گردان 10 مراغه برگزار می‌شود و این می‌شود فرصتی برای سیف زاده تا بتواند سه ماه از سربازی خود را در اصفهان بگذراند و سپس به همراه گردان به مراغه برود. سیف زاده این فرصت را غنیمت می‌داند و آن را می‌پذیرد.
قهرمان ملی هستی برو ورزش
"مرکز توپخانه اصفهان دور از شهر بود. به‌محض اینکه به آنجا رفتم تیمسار رستگار نامدار گفت تو قهرمان تیم ملی هستی و باید به اردو بروی. وی گفت من جیره تو را نقدی می‌دهم و برو ورزش کن"
جیره‌اش می‌شود برجی 74 هزار تومان و ورزش می‌شود راهی که باید آن را با عشق بپیماید. در همان سال 1343 به پاس خدمت تیمسار نامدار در حقش، یک دستگاه هالتر روسی از فدراسیون تهران گرفته و در مرکز توپخانه اصفهان باشگاهی ایجاد می‌کند و وزنه‌برداری را در آنجا راه می‌اندازد. 
در فروردین‌ماه برای شرکت در مراسم اهدا کاپ مسکو به نفرات اول، دوم و سوم دنیا دعوت می‌شود. به همراه چند ورزشکار دیگر به اردو می‌رود و چهار نفر رکورد ورودی را می‌زنند. اما به قول خودش بد شانسی در آنجا نیز گریبانشان را می‌گیرد."در کاخ ورزش بالای پارک شهر بودیم؛ شب تلگرافی آمد که تا اطلاع ثانوی نیرو اعزام نکنید و پس از سه روز به اصفهان بازگشتیم".

تیتر زدند:"سیف زاده فرار را بر قرار ترجیح داد"
سپس او را برای شرکت در اردوی المپیک توکیو دعوت می‌کنند و همچنان بدشانسی‌های دیگر در راه است... "یک روز در انجام تمرینات اردوی المپیک توکیو به کتفم فشار آمد؛ دستم از پشت برگشت و مویرگ‌های آن پاره شد. دیگر نمی‌توانستم درست تمرین کنم و بدون اینکه به کسی بگویم از دانشکده افسری خارج شدم و روزنامه‌ها در پی این ماجرا نوشتند سیف زاده فرار را بر قرار ترجیح داد".
سیف زاده تا سه ماه پس‌ازآن نمی‌تواند تمرین کند تا اینکه اعلام می‌شود مسابقه‌ای بین‌المللی در شوروی سابق برگزار می‌شود. "بدون تمرین به تهران رفتم و درراه رفتن به مسابقات وعده‌های بسیار دادند". سیف زاده تنها نایب‌قهرمان ایران می‌شود و مدرک master of Sport را نیز دریافت می‌کند. اما پس از اینکه به تهران بازمی‌گردد تمام وعده‌ووعیدها فراموش می‌شود، گویی فراموشی مسئولان در انجام وعده‌های خود ریشه در گذشته‌ها دارد. "روزی که می‌خواستم به اصفهان بازگردم حتی کرایه ماشین نداشتم".
با خیال پاداش، اما پیشنهاد اخراج گرفتم
پس از بازگشت به اصفهان از دفتر دانشکده پزشکی که در آن مشغول به کار بوده است، او را می‌خواهند. "در اندیشه این بودم که جایزه‌ای برایم تدارک دیده‌اند و یا در شغلم ارتقاء درجه خواهم یافت درحالی‌که دکتر ادیب، دکتر نفیسی و دکتر حکمتیار بدون مقدمه گفتند تو به درد اینجا نمی‌خوری؛ یا باید اخراج شوی، یا به تربیت بدنی انتقال یابی و یا ورزش را کنار بگذاری".
او انتخاب می‌کند که در شغل خود بماند و امضا می‌کند که دیگر ورزش نخواهد کرد. اما چند روز بعد پس از آن، هالتری آمریکایی خریداری می‌کند و در دانشکده پزشکی قرار می‌دهد. پس از اتمام ساعت کلاس‌ها در دانشگاه، صندلی‌ها را کنار می‌کشد و کلاس‌ها مکانی می‌شود برای تمرین ورزش دانشجویان.
"دانشگاه اصفهان در سال 1346 تأسیس و دکتر معتمدی به‌عنوان رئیس دانشگاه انتخاب شد. روزی که ایشان در دانشگاه مستقر می‌شود به دلیل سروصدا متوجه ورزش دانشجویان می‌شود و به محل تمرین می‌رود". سیف زاده نیز از او مکانی مناسب برای تمرین درخواست می‌کند که با استقبال دکتر معتمدی روبه‌رو می‌شود.
دکتر معتمدی دستور می‌دهد تا محلی را در دانشگاه اصفهان در اختیار آن‌ها قرار دهند و این مکان در مدت شش ماه ساخته می‌شود. ازآن‌پس تمرین‌ها را در مکان جدید دنبال می‌کنند و در میان دانشگاه‌ها، قهرمانان خوبی از تیم‌های دانشکده پزشکی و دندانپزشکی مدال‌آور می‌شوند. 
می‌توانستم سال 53 نماینده شرکت اوساکا در ایران شوم
در سال 1353 مسابقات آسیایی در تهران برگزار می‌شود و سیف زاده به‌عنوان نماینده وزنه‌برداری دانشگاه به تهران می‌رود. او پس از بازگشت، طی گزارش خود به دکتر معتمدی اعلام می‌کند که شرکت اوساکا ژاپن دستگاه‌هایی مدرن تهیه‌کرده و کاتالوگ آن را نیز فرستاده اما به دلیل دیر رسیدن به فدراسیون و نبود بودجه کافی، خریداری نشده است.
دکتر معتمدی از آن استقبال می‌کند و طی نامه‌ای دستگاه‌های موردنیاز ورزشی خریداری می‌شود و پس از دو ماه با یک کشتی به بندر خرمشهر می‌رسد. پس از آوردن وسایل، سالنی بزرگ تهیه می‌شود اما با این وجود مورد مواخذه نیز قرار می‌گیرند که چرا این کار انجام گرفته است؛ اما پس از اینکه شرایط خوب می‌شود و روزانه بیش از 100 دانشجو به این سالن مراجعه می‌کنند، تشویق‌ها زیاد می‌شود. 
"ورزش کردن با این دستگاه‌ها کار را راحت کرده بود. مقامات مسئول ورزشی از سوی تهران می‌آمدند و از این سالن بازدید کردند. از آن سالن بسیار استقبال شد. آن‌ها می‌گفتند که هنوز در تهران این‌چنین دستگاه‌هایی وجود ندارد و پس‌ازآن برای تهران نیز خریداری شد".
سیف زاده از سوی کمپانی اوساکا دعوت می‌شود تا به آنجا برود و یک ماه آموزش ببیند. پس از گذشت این دوره، شرکت اوساکا طی نامه‌ای خواستار این می‌شود که سیف زاده را به عنوان نماینده اختصاصی این کمپانی نگه دارد؛ اما سیف زاده آن را قبول نمی‌کند و می‌گوید برای مردم کار خواهد کرد.
در سال 1358 بهرام افشارزاده، مدیرکل تربیت‌بدنی استان اصفهان می‌شود و در ابلاغیه‌ای سیف زاده را به‌عنوان نایب‌رئیس هیئت وزنه‌برداری و رئیس کمیته آموزش و تحقیقات معرفی می‌کند. حسن نیلفروشان ـ مدیرکل آموزش‌وپرورش استان اصفهان نیز در همان سال ابلاغیه رئیس انجمن وزنه‌برداری آموزشگاه‌ها را به او می‌دهد.
سیف زاده در اولین اقدام خود، کلاس آموزش مربیگری دبیران آموزش‌وپرورش را ایجاد می‌کند. در سال 1384 آقای افشارزاده رئیس فدراسیون می‌شود و او را به تهران می‌خواند سیف زاده حدود یک سال در تهران به‌عنوان سرپرست تیم‌های ملی مشغول می‌شود.
سیف زاده از نصرالله دلوی -رئیس وقت هیئت وزنه‌برداری استان اصفهان- به‌عنوان فردی خوب و پهلوان منش یاد می‌کند "وقتی ایشان بیمار شد، آقای افشار زاده گفت که باید به اصفهان بازگردی. آقای دلوی در بیمارستان الزهرا اصفهان بستری بود و برنامه‌ها با نام ایشان به‌عنوان رئیس هیئت وزنه‌برداری نوشته می‌شد و من به‌عنوان سرپرستی آن را امضا می‌کردم".

رضازاده گفت باید سیف زاده بماند
سیف زاده تا سال 1388 فعالیت خود را به‌عنوان سرپرست ادامه می‌دهد اما آقای دلوی دیگر بر سرکار نمی‌آید. در آن سال مسابقات قهرمانی پیشکسوتان در اصفهان برگزار می‌شود و از تمام ایران به اصفهان می‌آیند. مسابقات به‌خوبی در اصفهان برگزار می‌شوند و به‌عنوان بی‌نظیرترین مسابقات برگزارشده در ایران شناخته می‌شود.
پس از آن مجمع عمومی تشکیل می‌شود و در تیرماه سال 1388 مسئولیت هیئت وزنه‌برداری را بر عهده مرتضی سیف زاده می‌گذارند. "در اردیبهشت 1392 چهار سال فعالیت من تمام‌شده بود اما حسین رضازاده آن را تمدید می‌کرد. رضازاده می‌گفت تا زمانی که کسی مانند سیف زاده پیدا نشده، او باید باشد". 
سیف زاده هر چه استعفا می‌دهد موردقبول واقع نمی‌شود تا اینکه بالاخره در شهریور سال 1393 سعید آذری را به‌عنوان رئیس هیئت برمی‌گزینند و فعالیت رسمی مرتضی سیف زاده در ورزش به پایان می‌رسد، اما تأثیرات آن تمام‌شدنی نیست؛ فعالیت‌های سیف زاده در جهت ارتقاء ورزش وزنه‌برداری در سمت‌ها و نام‌ها نمی‌گنجد و سال‌ها تلاش افرادی مانند او، ورزش وزنه‌برداری را به اینجا رسانده است.
داستان فعالیت‌هایش را که می‌گوید، عشق است که در چشمانش حلقه می‌زند. 79 سال زندگی صادقانه از او مردی بادلی رئوف ساخته که هرلحظه ممکن است با ضربه‌ای به لرزه درآید و اشک‌هایش را جاری سازد. 
لحظه‌لحظه سال‌ها فعالیتش را به خاطر دارد، لحظه‌به‌لحظه خاطراتش را... خاطراتی که اگرچه تلخی بسیار داشته اما صبوری خود و خانواده‌اش و گرمای محبت آن‌هاست که باقی‌مانده است. اگر هرچه می‌پرسیدیم ساعت‌ها می‌توانست در مورد آن صحبت کند اما این‌ها تنها خلاصه‌ای از زندگی‌اش بود که برایمان بازگو کرد....
می‌گویند "بچگی کرده است"
این روزها اما ناراحتی‌هایش بیش‌تر است؛ لبخند بر لب دارد اما دلش شکسته... گویی سال‌ها تلاشش نادیده گرفته‌شده و خستگی راه بر تنش مانده است. 
برنامه ورزشی "ضربه آزاد" یکی از بهترین برنامه‌های ورزشی است که در استان اصفهان تولید می‌شود و این روزها غوغایی به پا کرده است. گویا میهمانش سعید آذری ـ مدیرعامل باشگاه ذوب‌آهن و رئیس هیئت وزنه‌برداری استان اصفهان با حضور در این برنامه و طی صحبت‌های خود قلب این قهرمان را به درد آورده است. 
در میان صحبت‌هایمان بارها تلفنش زنگ می‌خورد و همه خود را شرمنده او می‌دانند؛ شرمنده زحماتی که کشیده است و برخی آن را فراموش کرده‌اند. بیشتر قهرمانان و فعالان جامعه ورزش هستند که با او تماس می‌گیرند تا اگر می‌توانند این ناراحتی‌ها را از دلش دربیاورند اما او دلش نازک است و چشمانش آماده باریدن؛ هر یک تنها یک‌چیز می‌گویند "آذری بچگی کرده است"

اگر لبوفروشی می‌کردم، حالا چیزی برای خودم داشتم
مرتضی سیف زاده تاریخ را قاضی خوبی می‌داند زیرا باور دارد انسان‌ها خواه‌ناخواه گذشته را فراموش می کنند "وقتی هیئت وزنه برداری را در سال 1388 تحویل گرفتیم، با نهایت فداکاری به دنبال انجام درست مسئولیتی بودم که بر دوش من نهاده شده بود و آن را پذیرفته بودم".
وقتی وارد خانه اش شدیم، سجاده اش هنوز پهن بود. گویا نیازی به قضاوت زمینیان ندارد و تنها قاضی زندگی اش، حق است. 
اشک هایش جاری می شود "دلم می سوزد... اینقدر آدم صادقانه کار کند اما... اگر لبو فروشی می‌کردم اکنون برای خود چیزی داشتم... دست‌فروشی که در میدان امام می‌نشیند و سنگ پا و لیف می‌فروشد اگر سه روز سرکار نرود همه سراغش را می‌گیرند اما من وقتی از هیئت وزنه‌برداری بیرون آمدم تا سه ماه کسی حتی یک تلفن به من نکرد و پس از یک مدت می‌گوید که هیچ کاری نکرده است..."
"من جانم را برای این کار گذاشتم؛ نیمه‌شب با اتوبوس به‌سوی تهران حرکت می‌کردم، در ساعت 5.30 صبح به سراغ آقای افشارزاده در فدراسیون می‌رفتم و خواهش می‌کردم که یک دستگاه هالتر برای اصفهان بدهند. پس از انجام مراحل مربوطه، بااینکه هفتادسال داشتم درنهایت درب انبار را باز می‌کردند و می‌گفتند خودت برو و دستگاه‌ها را بردار. یک هالتر 180 کیلو بود و خود دانه‌دانه آن‌ها برای جابه‌جایی به سمت وانت می‌بردم و دوباره پس از انجام کار با اتوبوس به سمت اصفهان حرکت می‌کردم. نهار ظهر من بیسکویت‌هایی بود که در اتوبوس می‌دادند. 5 بعدازظهر هم که به اصفهان می‌رسیدم، برای تمرین به سالن سجادی می‌رفتم".
اشک‌هایش را که پاک می‌کند، می‌گوید "شاید اگر زمینی برای خود می‌گرفتم و باشگاهی بدنسازی راه می‌انداختم، اکنون وضع بهتری داشتم. نه اینکه با حقوق بازنشستگی برای رفتن به دکتر مستاصل باشم. اگر بخواهم زانویم را که در ورزش خراب شده عمل کنم باید برای هر زانو 20 میلیون تومان پول بدهم در صورتی که چنین توانی ندارم و اکنون می‌گویند درگذشته کار نشده است و تازه الان دارد کار می‌شود!"
گفتند هیچ کاری برای وزنه‌برداری نکردم
تأکید دارد که از هیچ‌کس گله‌ای ندارد، اما "از دکتر مهرعلیزاده ـ استاندار اصفهان که خود شخصیتی ورزشی است و دکتر نوروزی ـ شهردار اصفهان که حقوقدان است می‌خواهم که از جامعه ورزشی و به‌خصوص وزنه‌برداری ایران بپرسند سیف زاده در مدت کار خود چه کرد؟ من خود نباید چیزی بگویم! ورزشکاران و قهرمانانی چون رشید شریفی، رسول تقیان، سهراب مرادی، مسعود چترایی و علی عبادی باید پاسخ این پرسش‌ها را بدهند چراکه اصفهان قهرمانان معروفی دارد".
با توجه به اینکه کارمندی بازنشسته بوده و بضائت مالی کمی داشته است اما تمام تلاش خود را می‌کرده تا تمامی تیم‌ها در تمام رده‌های سنی برای مسابقات اعزام شوند. تأکید دارد که باوجوداینکه اعزام تیم‌ها به‌زحمت انجام می‌شد اما همه تیم‌ها اعزام می‌شدند و بیشتر آنان افرادی موفق بوده‌اند. در زمان مدیریت وی اصفهان بر سکوی قهرمانی قرار می‌گیرد و در دو سال رتبه اول وزنه‌برداری ایران از سوی فدراسیون به اصفهان تعلق می‌گیرد.
با افتخار برای ورزشکارانم گدایی کردم
"من گدایی ورزش را برای ورزشکاران کردم اما این افتخار من است زیرا خود گرسنگی را به جان می‌خریدم و نان خود را به فرزندانم می‌دادم. این گناه من نیست که با زحمت برای موفقیت بچه‌ها تلاش کردم"
"هدف اصلی همه ما این است که جوانان مملکت به سراغ ورزش بروند، با نشاط باشند و از افسردگی و آسیب‌های اجتماعی دور شوند. انشاالله افرادی که بر سرکار آمده‌اند پروژه‌ها و برنامه‌های خوبی دارند و من دست هر کس را که این هدف را دنبال کند می‌بوسم".
همسرم را تنها گذاشتم
هرچند می‌دانم که چقدر دلش شکسته است اما بازهم می‌گوید "هیچ گله‌ای از هیچ‌کس ندارم و اگر کم‌کاری نیز صورت گرفته است از همه معذرت می‌خواهم. من در حد توانایی و بضاعت خود از سلامتی‌ام گذشتم. خانمم را تنها گذاشتم و به اردو می‌رفتم و یا در مسابقات شرکت می‌کردم".
در 70 سالگی نیز ورزش را به حال خود رها نکرده است. "به استاندار وقت گفتم اصفهان پایتخت فرهنگ و تمدن ایران اسلامی است و رشته وزنه‌برداری ورزشی یا ابوالفضل و یا علی گویان پس باید خانه وزنه‌برداری آبرومند داشته باشد".
در پی آن خانه وزنه‌برداری با حمایت همه افراد و ارگان‌ها ساخته می‌شود که بنا بر ادعای حسین رضازاده مکانی بی‌نظیر در ایران است و سیف زاده آن را توفیقی می‌داند که در دوره فعالیتش انجام‌گرفته است.
"اگر تاکنون زنده‌ام و روی پاهایم راه می‌روم تنها به دلیل محبت‌های مردم است و تنها آرزویم هم نشاط جوانان و تفریح سالم برای آنان است تا دچار آسیب‌های اجتماعی نشوند از مدیران مسئول می‌خواهم در این راستا قدم بردارند".
سیف زاده تنها پیشکسوت جامعه ورزش نیست؛ اما عمر خود را وقف ورزش و جوانان کرده است. از جوانی و ازدواجش که می‌پرسیم دوباره لبخند بر لبانش می‌نشیند. 54 سال از ازدواجشان می‌گذرد و او و همسرش همچنان عاشقانه زندگی می‌کنند.

دغدغه‌ای جز جوانان و مردم ندارم
"هرسال در اردیبهشت‌ماه به مناسبت سالروز ازدواجمان جشن می‌گیریم". در اردو تهران بوده که برای یک هفته استراحت به اصفهان . در همین فرصت مادر آستین‌ها را بالا می‌زند و پسر 19 ساله‌اش را داماد می‌کند. حاج‌آقا شجاع صمصامی پسرعمه سیف زاده و مردی صاحب‌نام در اصفهان بود و شهروز صمصام شریعت تنها فرزند ایشان.
شهروز صمصام شریعت دختر یکی یک دانه حاج آقا شجاع، می شود همسر مردی که روزهای بسیاری را باید در اردو و مسابقات بگذراند. 
استاندار و شهردار زمان که در مراسم عقد وی حضور داشتند از تازه داماد می‌خواهند خود هدیه‌اش را انتخاب کند اما او هیچ نمی‌خواهد تا اینکه می‌گوید "اگر می‌خواهید هدیه‌ای به من بدهید از انتهای خیابان ملک تا دم چشمه خاکی را آسفالت کنید" و این می‌شود هدیه عقدش. همچنین فضای سبز چشمه باقرخان نیز با پیگیری‌های سیف زاده انجام می‌شود.
سیف زاده می‌گوید "این حاصل عمر ما است" عمری که دغدغه‌اش مردم و به‌خصوص جوانان بوده است. سه فرزند، شش نوه و دو نتیجه حاصل 54 سال زندگی مشترک این زوج است. اولین فرزندشان "حسین" در سوم شعبان چشم به جهان می‌گشاید و به قول مادر نامش را با خود می‌آورد. او که 28 سال است استرالیا زندگی می‌کند به گفته مادر هشتمین فوق‌لیسانسش را نیز گرفته است و باور دارد درس پایان ندارد. فرزند دوم این خانواده مریم بانویی هنرمند است و حبیب نیز سومین فرزند این خانواده است که نامش را حسین (برادر بزرگش) برگزیده و اکنون دکترای کامپیوتر دارد.
در گذشته ورزش پهلوانی بود اما حالا تنها پول و سیاست
صمصام شریعت حالا پس از 54 سال زندگی مشترک با یک ورزشکار، باور دارد "در گذشته ورزش پهلوانی بود اما اکنون تنها شده پول و فساد و سیاست". 
زندگی در کنار همه بالا و پایینش به نگاه عاشقانه این زوج و به گرمای محبت آن‌ها می‌ارزد. شب است و دیروقت اما از ساعت‌ها کنار این خانواده بودن و گپ زدن با آن‌ها سیر نمی‌شویم؛ انگار به دیدن عزیزترین‌هایمان رفته‌ایم و آن‌ها نیز با آغوشی باز و به گرمی میزبانمان بودند. سلامتی و شادی تنها آرزویی است که برای آن دو عزیز و فرزندانشان می‌توان کرد و خاطرات خوش آشنایی با آن‌ها سهم ما از این دیدار می‌شود....
 


http://www.sepahannews.ir/fa/News/50950/اگر-لبوفروشی-می‌کردم
بستن   چاپ