پیام سپاهان - انتهای یک کوچه قدیمی! از همان کوچههایی که تعریفش را برایمان میکنند، از آنهایی که هفتی هشتی دارد، از آنهایی که میشود چتر روزهای بارانی، از آنهایی که آب پاشی کردنشان و بوی کاه گلش دل هر رهگذری را میبرد، از همانهایی که پر از داستان است، داستانهایی که مادرانمان از آنها قصه ساختهاند.
به گزارش ایسناـ منطقه اصفهان، درست در انتهای یکی از همین کوچهها که ته اش میرسد به یک سرا، از آن سراهای پر از سر، که در درون هر غرفهاش داستانی نهفته است. در یکی از آن غرفهها که شباهنگام چراغی سوسو می زند، داستان زندگی یک مرد تراشیده میشود.
حس ناب بوی چوب، اولین چیزی است که روحت را صیقل میدهد. چوبهای ذوزنقه ای روی یکدیگر چیده شده که خاک ارههای روی آن نشان میدهد، مدت طولانی است در صف نشستهاند تا بشوند عشق، بشوند صدا، بشوند همراه، همراه همیشگی یک موسیقیدان و بعد بشوند نت، بنشینند بر جان و دل هر شهروند.
میگوید "پایه دوم هنرستان بوده که در یکی از جشنهای 22 بهمن، اولین بار صدای سازی را شنیده که آن را اصلاً از نزدیک ندیده و نامش را هم نمی دانسته؛ اول انقلاب است و شهید میآورند. در همان بحبوحه، موسیقی، خط قرمز خانوادهها است. در آن دوران به بهانه اینکه اعتقادات زیر پا گذاشته نشود، موسیقی به انزوا میرود".
به قول علیرضا بلوکی نامش را هم میآوردی مورد خشم خانواده بودی و حالا آن عشق نواختن ساز صاف افتاده است در دورهای که موسیقی میشود یک خط قرمز؛ ولی باید بلوکی باشی که به جای نشستن و ساز غم کوک کردن، بسازی آنچه نمیگذاشتند، بسازی آنچه علاقهات بود، بسازی و تلاش کنی برای تکمیل کردنش به امید نواختن. حالا پس از 32 سال به اوج اعتماد به نفس برسی که گردنت را راست نگه داری و بگویی نه تنها از این چوبهای چهارضلعی میتوان ساز ساخت، حالا هرچه بخواهم میسازم.
وقتی در خانوادهای مذهبی نام نوازندگی را میآورد و اینکه ساز میخواهد، با او موافقت نمیکنند. هیچ کس را نداشته تا به او آموزش دهد، اما کتابهای نت را از دوستش قرض می کرده و میخوانده. "در نهایت احساس کردم این کار نشدنی است! اما با همان سن کم و با اینکه اطلاعات موسیقیایی نداشتم، گفتم اگر برای من سنتور نخرید، یک سنتور میسازم! و با نیشخندی گفتند اگر ساختی تو را به کلاس میفرستیم" و تاکید میکند: "در این حد نشدنی بود" .
"ساخت ساز اگرچه ماجراهای بسیاری داشت، با این حال سریع به نتیجه رسید" این را میگوید و مکعب ذوزنقه ای زیر دستش را که زمانی سازی خواهد شد و آن را خواهند نواخت، سمباده میکشد و ادامه میدهد "بچه سال بودم و هیچ وسیله و امکاناتی برای ساختن ساز نداشتم. از داخل کتابها شکل ساز را میدیدم و در نهایت ساخت ساز به جایی رسید که به گوشیهای ساز برای سیم کشی آن نیاز پیدا کردم. برای تهیه گوشیها به پول نیاز داشتم. زمانی که به پدر خود گفتم که مبلغ پولی را به من بدهید تا آن را تهیه کنم و یا خودتان آن را تهیه کنید، آنها همچنان مخالفت میکردند".
پس از اینکه بسیار اصرار میکند، پدر به یکی از دوستشان که تراشکار است، میگوید: تا آن گوشیها را بتراشد، اما او که به صورت علمی، کارایی آن را نمیدانسته، چیزهایی شبیه میخ و گوشی را میتراشد. بلوکی میگوید"هر روز که به خانه میآمدم از پدر میپرسیدم که گوشیها چه شد؟ و پدر هر بار میگفتند دارد میتراشد، دارد میتراشد..."
خاک ارههای نشسته بر روی لباسش را میتکاند و ادامه میدهد: "یکی از روزهایی که به خانه آمدم، هیچ کس در خانه نبود. دوست پدر گوشیها را آورده بود و از زیر در انداخته بود داخل؛ همین که در را باز کردم نفهمیدم چه شد. لباس عوض نکرده به سرعت آنها را در ساز جا زدم. گوشیهای ساخته شده چیزی به نام گوشی نبود، سیمها را که بر رویش کشیدم هر قدر آن را سفت میکردم، بر میگشت و محکم نمیشد. ساز قابل کوک نبود".
از بی تجربگیاش در آن روزها میگوید و اینکه برای سفت شدن گوشیها با چکش بر روی آن میکوبیده است که با این کار چوب کنار ساز میشکند و دنیا را برای او که این ساز را با زحمت بسیار ساخته بود، تیره و تار میکند. اینکه چوب کناره ساز شکسته است برای خانوادهاش اهمیت نداشت! اما به آنها اعلام میکند که این ساز را میسازد و این چوب شکسته را عوض میکند.
میگوید "ساز سازها میدانند که تعویض این چوب شاید از جراحی یک قلب کمتر نباشد زیرا باید چوب را از دل قسمتی بیرون بیاوری که از 8 ناحیه به ساز چسبیده است و دوباره چوب دیگری را سوراخ بزنی و آن را در جای اصلی خود قرار دهی".
مکعب ذوزنقه ای را میچرخاند، دستی بر روی آن میکشد، آن را کنار میگذارد "همه مطمئن بودند که دیگر این قضیه نشدنی است، ولی من با شوقی که به این کار داشتم، آن را انجام دادم. چوب شکسته شده را تعویض کردم و برای تهیه گوشیهای ساز از پدر پول طلب کردم. پدر هم وقتی دید که ساخت ساز به اینجا رسیده است، پول خرید گوشیها را داد. فردای آن روز ساز کامل شد و آن را پیش دوست خود محمد بردم. محمد هم از اینکه ساز را بدون هیچ اطلاعاتی ساختم متعجب شد".
ساز نیاز به کوک داشت و محمد که آن زمان شاگرد استاد پایور بود، این کار را انجام داد. نواختن قطعه عراق از دستگاه ماهور توسط دوستش محمد آن هم با سازی که به زحمت و با دستان خود ساخته است، اشک شوق را بر گونههایش جاری میکند.
"وقتی به محمد آزادفر گفتم میخواهم کلاس بیایم و یاد بگیرم تا بنوازم، او با نگاهی در چشمانم گفت تو به جای نواختن بهتر است بسازی، حالا درست 32 سال از آن روز میگذرد و هنوز هم بلوکی در کارگاه کوچک و قدیمی خود ساز میسازد و آنها را با عشق کوک میکند. ساز هم می زند، اما در گوشش هنوز زمزمه آن جمله هست که می گوید "تو بهتر است ساز بسازی نه بنوازی" می پیچد.
بلوکی از اینکه میتوانسته ساز خود را در یونسکو به ثبت برساند، اما به دنبال آن نرفته است، این طور میگوید "در حوزه صنایع دستی مرا نمیشناسند. اما بارها سازهای خود را در شبکه های بزرگ بین المللی دیدهام. ساز من در رادیو و تلوزیون ایتالیا نشان داده شد، اما هیچ کس نمیداند. زیرا اسم و رسم برایم اهمیتی ندارد و تنها چیزی که ارزش دارد این است که ساز من به جایی رسیده است که اساتید بزرگ آن را دارند".
"مافیا در همه هنرها وجود دارد. کارشناسان بیشتر به فکر جیبشان هستند، زیاد به کیفیت اهمیت نمیدهند و با این شرایط هیچ گاه پیشرفتی نخواهیم داشت. هنر رقابتی نیست، اما تا زمانی که استاد پایور بودند، سازسازها را دعوت میکردند و ایراد سازها را به آنها میگفتند، اما بعد از ایشان دیگر کسی این کار را دنبال نکرد. در حالی که اگر بزرگان به درستی این قضیه را حمایت میکردند، جایگاه ساز و سازسازی بسیار بالاتر بود. در حال حاضر بزرگان به میدان میآیند، اما با رانتخواری هایی که بین خود انجام میدهند، به فکر جیبشان هستند".
"هنر باید آن قدر تخصصی شود که وقتی یک هنرمند سازی را مینوازد، به محض نواختن ساز بتواند بگوید چه کسی آن را ساخته و به دنبال مهر آن نگردد"
در حالی که پشت دستگاههای گوناگون مینشیند و چوبها را با دقت و ظرافت خاصی برش میدهد، میگوید "با وجود اینکه قیمت چوب در این سالها چندین برابر شده، اما چهار سال است که حتی یک قِران بر روی قیمت سازهایش نگذاشته و از دستمزد خود کم میگذارد. او حتی سازهای مشقی را با عالیترین کیفیت میسازد. اما از اینکه در فروشگاهها قیمت سازها را بسیار بالا میزنند، ناراحت است. زیرا تاکید دارد شاید یک هنرجو، یک نابغه در سنتور نوازی باشد و ممکن است در اثر کار با یک ساز بد نبوغ خود را از دست بدهد".
لبخندی می زند و با لهجه شیرین اصفهانی میگوید "من سازهایم را به دست دلالان و مُغازه داران نمیدهم. هر کس ساز من را می خواد، بایِد خوِدش بیاد بیگیرد".
به اینکه برخی همکارانش به تجارت و تولید کشیده شدهاند و اصلاً برایشان مهم نیست که چوب استفاده شده در ساز چه هست اشاره میکند. این در حالی است که اصل کار سازسازی به چوب باز میگردد و شناخت چوب بسیار اهمیت دارد.
بر روی ظرافت کاری اش حساس و حتی یک سیم پیچی ساز را هم به دست کسی نمیدهد او معتقد است؛ "ساخت ساز در ایران علمی دنبال نمی شود و تنها به صورت تجربی دنبال میشود و با احساس انسان سرو کار دارد. چگونه میتوان این حس را آموزش داد؟"
بلوکی به دنبال عشق نواخت به ساختن رسید و حالا پس از 32 سال از عشقش میگوید، از عشقی که هرگز فراموش نشد و هر روز با آن سرو کار دارد. او می گوید اگر به دنبال شغل دیگری رفته بود، جلوتر بود، اما عشق نواختن آن را به اینجا کشید تا در کارگاهی در انتهای یک کوچک قدیمی با حس ناب بوی چوب، عشق بسازد و صدای آن بنشینند بر جان و دل هر شهروند، حتی اگر مهر اصالتی بر روی هیچ اثری از تو آرام نگیرد.
گزارش از الهه حسنی و علیرضا پویانسب، ایسنا-منطقه اصفهان
انتهای پیام