پلی بر روی "سیل غمها"
چهارشنبه 9 آبان 1397 - 19:03:28
|
|
پیام سپاهان - بر روی پله دوم سومین ردیف پلهها، پل غدیر رخنمایی میکند و "گلپونهها"ی ایرج، طنین انداخته. به گزارش ایسنا-منطقه اصفهان، نمیدانم تاثیر ساز "پرنیا" است یا صدای "بسطامی"، شعر "میر افشار" است یا سیل غمهای روان از زیر پل، اما غربتی شگرف در دل حس میکنم. کودکی پیش چشمانم میآید. قدم زنان، با پاچههای شلوار بالا زده، لبه سنگفرش، با احتیاط و ترس از لغزش، به سمت دستان پدر، که روی پله منتظر رسیدن من است... چشم باز میکنم. کودکی روی پل نیست، اگر هم هست، لواشک به دست، التماس و لابه خرید میکند. عابرین پل، اکثرا جوانانی هستند با لباسهای تنگ و مشکی رنگ، که نگاه کردنش هم جان و خلق را به تنگ میآورد. جوانانی سیگار به لب، که با لحن تند حرفزدنهایشان، داغ دل خود را، بر سر همقدمشان خالی میکنند، بی تفاوت از کنار هر کنگره میگذرند و مشخص است که فقط به قصد طی کردن پل، پا بر روی آن گذاشتهاند. یک بار دیگر چشم میبندم و در تونل خاطرات، اینبار قایقهای روان بر روی آب و گریههای برادر کوچکم به نظرم میآید. در حالی که دست مادرم را گرفته، اشک میریزد و از اعماق وجود فریاد میزند " قایق زرد، آبی نمیخوام" و تقلای برادر بزرگترم، که تمایلش به قایق آبی رنگ است، برای راضی کردنش " اینا که فرقی ندارن، ببین آبی مثل همان اسباب بازی منه که دوستش داری، خیلی خوبه، با زردا غرق میشیما". خنده پدر و مادرم از این مشاجره کوچک و دلربا، شیرینی شکلاتی که مادر به تهتغاری، برای رضایت دادن به قایق آبی میدهد را در وجودم تداعی میکند. در جستوجوی قایقها چشم باز میکنم، اما، گویی در ترکهای زمین خشک پیش رویم غرق شدهاند، اثری از آثارشان نیست، نه آبی، نه زرد. اینبار در مرور خاطراتم، بوی جلبک و آب را استشمام و رطوبت و نسیم خنک وزان را به روی پوستم حس میکنم. مرغان دریایی، با بالهایی کاملا باز شده بر فراز آب، در نسیم وزان، رهایی را تجربه میکنند. صدای جیرجیر چرخ پیرمردی که از روی پل رد میشود و زنگ چرخش را به صدا در میآورد، با جیغ مرغان رقابت میکند. پیرمرد میایستد، کلاه را برمیدارد، عرق از جبین چلانده، ساعت را میبیند و به راهش ادامه میهد. مرغان همچنان پیروز این میداناند. امروز پیرمرد، احتمالا از فرط تنگی نفس، خانهنشینی را بر دوچرخهرانی ترجیح داده و مرغان دریایی به آسمان بهشت دیگری برای رهایی پرگشودهاند. تنها بازمانده خاطرات این پل، چهچهه آوازهخوان مندرس پوشیاست که با دست و سوت عابران، که از همه جای شهر، این پل پیر را مقصد قرار دادهاند، تا دمی شاد باشند همراه میشود و البته، گاهی به سبب ناسازگاری قوانین زمان، متفرق میشوند... "لبو،تخمه، بلالی... بیا داغ و تازه..." و بیش از این نشستن، بدون صدای آب، شدنی نیست... یادداشت از پرستو حسنی- خبرنگار اجتماعی ایسنا، منطقه اصفهان انتهای پیام
http://www.sepahannews.ir/fa/News/73517/پلی-بر-روی-"سیل-غمها"
|