پیام سپاهان
این درختان‌اند همچون خاکیان
یکشنبه 18 فروردین 1398 - 10:32:19 AM
ایسنا
پیام سپاهان- «بهار، تنها یک اصطلاح است. حتی گل و برگ‌های سبز هم دوباره بازنمی‌گردند. گل‌های دیگری می‌آیند و برگ‌های سبز دیگری، همچنین روزهای ملایم دیگری. هیچ‌چیز دوباره برنمی‌گردد و هیچ‌چیزی دوباره تکرار نمی‌شود؛ چراکه هر چیزی واقعی است.» این، بخشی از سروده فرناندو پسوآ، درباره بهار است. بهاری که در یک اصطلاح خلاصه‌شده و یأس بی‌برگ و بری درخت در زمستان را به امید رویشی دوباره در بهاران پیوند نمی‌زند؛ چراکه آن مرگی دگر است و این زایشی دگر. بدیهی است که چنین پنداری، در بهترین یا بدترین شکل ممکن، بهره‌گیری تام و تمام  از فرصت تکرار نشدنی زیستن را با خود به همراه می‌آورد. زیستنی که انجامِ آن، عدم است.

محمدرضا شفیعی کدکنی، شاعر، نویسنده و پژوهشگر اما برخلاف این شاعر شهیر پرتغالی، نگاهی رستاخیزگونه به بهار دارد و این باور را در بسیاری از اشعار مجموعه آیینه‌ای برای صداهای او می‌توان دید و دریافت. آنجا که شاخه ترد بادام را به پرسش فرامی‌خواند و می‌گوید: آیا ما نیز چون شمایان، بهار و حیات دیگری خواهیم داشت؟
«می‌پرسم اینک زان ستاک ترد بادام 
وز تاک برگ نورس این باغ بیدار 
کان سوی روزان سیاه مرگ ما نیز 
نقش امیدی از حیات دیگری هست؟
یا همچنان این خواب جاوید است و جاوید 
تا بی‌کران روزگاران ؟»
و بعد، شرط نو شدن را از زبان چکاوکی بیان می‌کند که در دوردستِ باغ برهنه، بر شاخه‌ای نشسته و مست از می آگاهی می‌سراید:
«این چند برگ پیر 
وقتی گسست از شاخ 
آن دم جوانه‌های جوان
باز می‌شود 
بیداری بهار 
آغاز می‌شود.»
و بدین گونه، گسستن برگ‌های پیر یا «ترک تعلق» را رمزِ شبِ عبور از زمستان معرفی می‌کند.

این شاعرِ نیشابوری، در شعری به نام «دو چهره درخت»، در هر درخت پر شکوفه‌ای که در برابر نسیم ایستاده، دو چهره می‌بیند: «نخست؛ چهره  پیامبری که باغ را به رستگاری ستاره می‌برد و چهره دگر، حضور کودکی، که شیر می‌خورد.»  و با این وصف، چرخه‌ای مداوم را به تصویر می‌کشد که در آن، نوزادان شیرخواره به پیامبرانی که رهبر رستگاری باغ حیات‌اند بدل می‌شوند و بالعکس اما هوشمندانه در شعر «تردید» هشدار می‌دهد که چنین چرخه‌ای و چنان بهاری، سزاوار هر آفریده نیست:
«آری، بهار جامه سبزی نیست
تا هرکسی
هرلحظه‌ای که خواست
به دوشش بیفکند.»
شفیعی کدکنی، با سرودن این بیت‌ها، رجعت آدمی را در گروِ زیست پیامبرانه و رستگاری بخش او می‌داند و ناباوران را به صبر و امیدواری رهنمون می‌شود:
«گفتمش:
خالی ست شهر از عاشقان وین جا نماند
مرد راهی تا هوای کوی یاران بایدش
گفت: چون روح بهاران
آید از اقصای شهر
مردها جوشد ز خاک
آن‌سان که از باران گیاه
و آنچه می‌باید کنون
صبر مردان و
دل امیدواران بایدش.»
او، یاوه درآیانی که کلمات را بازیچه اغراض نفسانی خود کرده‌اند نیز بی‌پاسخ نگذاشته و خطاب به همه آن مسیحانِ مصنوعی، که نفسشان زمهریر است و دم از نفحه بهاران می‌زنند، سروده:
«کدام روح بهاران؟ 
کدام ابر و نسیم؟ 
مگر نمی‌بیند: 
عبور وحشت و شرم است در عروق درخت
هجوم نفرت و خشم است در نگاه کویر؛ 
زبان شکوِه خار از تن نسیم گذشت 
تو از رهایی باغ و بهاری می‌گویی؟ 
مسیحِ غارت و نفرت! 
مسیحِ مصنوعی! 
کجاست باران، کز چهره  تو بزداید 
نگاره‌های دروغین و سایه تزویر؟ 
کجاست آینه، 
ای طوطیِ نهان آموز
که در نگاه تو بنماید این‌همه تقریر؟»

پوشیده نیست که نگاه شفیعی کدکنی به بهار، از نگاه مولانا سرچشمه گرفته. آنجا که آدمیزاده را به درخت همانند می‌کند و او را به مداقه در سرنوشت درخت و مردن و زادن دوباره او رهنمون می‌شود. جلال‌الدین محمد، در دفتر اول مثنوی حکایت می‌کند که روزی مصطفی (ص) برای تشییع‌جنازه یکی از اصحاب به گورستان رفته بود و او را همچون دانه‌ای مدفون کرد. سپس خاک را بر رویش ریخت چراکه می‌دانست خاک باعث رشد و جوانه زدن دانه می‌شود و این اشارت، بهانه‌ سرودن بیت‌هایی می‌شود که رویش هر جوانه را در بهار، آیتی سبز می‌داند:
این درختان‌اند همچون خاکیان
دست‌ها برکرده‌اند از خاکدان
سوی خلقان صد اشارت می‌کنند
وان که گوش استش عبارت می‌کنند
با زبان سبز و با دست دراز
از ضمیر خاک می‌گویند راز
همچو بطان سر فروبرده به آب
گشته طاووسان و بوده چون غراب
در زمستانشان اگر محبوس کرد
آن غرابان را خدا طاووس کرد
در زمستانشان اگرچه داد مرگ
زنده‌شان کرد از بهار و داد برگ»
در غزلیات شمس نیز، شرط جنبش و رویش دانه مدفون، در لطیفه‌ای نهانی به نام «عشق» خلاصه‌شده است:
«در خاک تیره، دانه
 زان رو به جنبش آمد
کز عشق، خاکیان را
 برمی‌کشد بهارش»
شمس، مولانا، شفیعی کدکنی و هر آن که رازِ فصل‌ها را می‌داند، برای آدمیانی که در فرصت دو روزه حیات، ترک تعلق گفته و مشغول عشق‌ورزی و تلاش برای رستگاری خلایق باشند، بازگشت و معادی متصور می‌شود. به گواهِ همان درختانی که بعد از مرگ زمستانی، ردای سبز بهار زندگی را به تن می‌کنند و دوباره، دست از خاکدان زمین به آسمان برمی‌کشند.
 ایمان بیاوریم که ما، حیات را به همان چشمی می‌نگریم، که بهار را...

http://www.sepahannews.ir/fa/News/94655/این-درختان‌اند-همچون-خاکیان
بستن   چاپ