برگ برگ آرامش
فرهنگی
بزرگنمايي:
سپاهان نیوز - پای صحبت بزرگترها كه بنشینی آنجایی كه صحبتشان گل می اندازد و همه گوش تیز می كنند تا ببینند پدربزرگ، مادربزرگشان چه تفریحی می كردند، آن روزها كه نه تلگرامی آپدیت می شده و نه اینستاگرامی به روز و نه توییتری كلمات را پرواز می داده، جوانان كتاب را همواره همدم خود می كردند. عاشقان كتاب تمام مسیر را پیاده میرفتند و پولهایشان را 10شاهی 10شاهی جمع میکردند تا کتابی کرایه کنند و در سوسوی چراغهای کم رمق شب بخوانند تا فردا دوباره اول جمع كردن پول شود برای كتاب بعدی.
به گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر ایسنا - منطقه اصفهان، صحبت از خرید کتاب که به میان آید نخستین جایی که در ذهنمان جرقه می زند چهارباغ عباسی یا آمادگاه است. دو خیابانی كه این قدر كتاب نخریدیم و كتاب نخواندیم كه یكی یكی كركره های كتاب فروشی هایشان پایین آمد و به جایش بستی فروشی نشست. این قدر كتاب نخریدیم كه حالا برای خرید كتاب چنان باید این دو خیابان را بالا و پایین كنیم تا یك كتاب فروشی را میان شلوارها و شلوارك های به اهتزاز درآمده از وزش باد پیدا كنیم. هرچند كتاب فروش هایی كه امروز با قدی خمیده ایستاده اند هنوز با لبخند، پاسخگوی مشتری های كتاب هایشان هستند.
اما کمی دورتر از هیاهوی آمادگاه و چهارباغ، در گوشه ای از این شهر آنجایی كه مناره های سر به فلك كشیده كمتر پیدا می شوند. پیرمردی نشسته پشت پیشخوان بلند، به قول خودش پیشخوانی پر از دوستان نام آشنای قدیمی و جدید كتاب هایی نو و كهنه. مغازهاش با تمام مغازههای شهر متفاوت است. برخلاف کتابفروشیهای دیگر، ورودی شیب دار این مغازه با فرشی قرمز تو را سر می دهد در میان انبوه كتاب ها، اینجا باید خود را رها كنی در میان کتابها و کتاب مورد علاقهات را بیابی. آنهایی كه این كتاب فروشی را انتخاب می كنند ابتدا آرامش را انتخاب كرده اند، قبل از خرید كتاب اینجا آرامش هدیه می دهند.
بوی خاص سرب، همراه با قدری خاك، بوی نویی كتاب همراه با كهنگی كاغذهای كاهی، اینجا بوها ذهنت را قلقلك می دهند، طوری که هیچ وقت این بوی دوست داشتنی را فراموش نکنی. چهرهای مهربان خیره میشود به چشمانت؛ با نگاهی نافذ که در عمق قلبت نفوذ میکند و مینشیند به جانت. سلامهایش همیشه گرم است، خوش آمدی باباجان. چه کمکی از دستم بر میآید؟ این تكه كلام پیرمرد كتاب فروش این حوالی است.
پس از سلام گرمش چشمم كه در چشمانش قفل می شود كنج نگاهش خوشحالی و غم یكجا دیده می شود. محمدعلی سعیدی که بیشتر مشتریهایش به اسم باباجان صدایش میکنند؛ به قول خودش صاحب یکی از بهترین مشاغل دنیاست، اما امروزه قدری ناخشنود، گرد غربت روی كتاب هایش در قفسه ها نشسته و همچنان امیدوار به خریدند. از هر 10نفر شاید یکی دو نفر به سمتشان بروند. به قول او کتاب بازار پر رونقی ندارد، ولی کتابها همچنان قسمتی از وجود من اند.
هر میز روایت یك جای داستان زندگی هر فردی است، یكی ادبی است دیگری فلسفه، آن یكی هنری است دیگری رمان، رد کتابها را که میگیری، به موهای سپید شدهاش میان صفحات قدیمیتر کتابها میرسی. کتابهایی که فقط آنها را نخوانده، بلکه با تک تک صفحاتشان زندگی کرده. انگار طی این سال ها فقط یك همراه داشته همان عینك مربعی دسته كائوچوئی كه حالا با نخ كناره هایش را محكم بسته تا روزگار از هم بازش نكند.
موسیقی سنتی ملایمی در مغازه گوشها را نوازش میدهد. بی کلام است. آرامشی عجیب برجانت مینشاند. چند لحظه ای که با موسیقی همراهی کنی، میان دورترین خاطرات کودکیاش خودت را پیدا می كنی. شتاب گذر کودکیاش همراه داستانها و شعرهای بچگانه را میتوان در عمق یک ترانه یافت و ماجراجوییاش را با نگارش کتابی که آغاز راه است شروع میکند و داستان بازی های کودکیاش را در کتاب ها جست و جو میکند.
علاقه هایش را که زیر و رو کنی شیطنتها و شور جوانی را در کوچه پس کوچههای ذهنش، لا به لای رمانهای عاشقانه میتوانی پیدا کنی. همان زمان بوده که او هم عاشق شده. به قول خودش نه یكبار (بلكه می خندد)، با فرهاد و مجنون و بیژن و رومئو عاشق شده. این طور كه می گوید عاشق كتاب شده، از همان ابتدای عاشقی از 13-14 سالگی کتاب فروختن را آغاز کرده و اکنون 50 سال است که در این عشق جا مانده است. یا با تكه كلام معروفش اینجا فسیل شده.
عشق او را با این درآمد اندك هنوز روی این چهارپایه می نشاند. آرامش منتقل شده طی سالیان دراز همراهی با كتاب را حالا ذره ذره با اخلاقش به مشتریانش تعارف می كند. اما آنجا نزدیك درب خروج دفتری است كه هركسی آمد، چیزی بنویسد یا خاطره ای رقم بزند، عشق، آرامش و پیرمرد هر سه در تمام نوشته ها نهفته اند. او در این مغازه دنبال فروش فرهنگ نیست دنبال آشتی با كتاب است.
نگارش کتاب زندگیش که به میانه میرسد و از شور جوانیاش کاسته میشود، عطش آگاهیاش کتابهای تاریخی ملل مختلف را در دامانش میگذارد. در گیرودار جنگ و صلح و مرگ و تولد خستگیهایش را میان کتابهای تاریخی و علاقهاش به کتاب فروشی گم میکند، حتی اگر دخل و خرجش باهم نخواند و پولی برای اجاره مغازه نداشته باشد و فکر اینکه اگر مغازهاش کافه یا فست فود بود، در آمدش بسیار بیشتر از این کتابفروشی بود. او هم انگار از تبدیل فرهنگ به فست فود خسته شده است، ولی به كتاب های زیر دستش تكیه می كند.
حالا که فصلهای زندگیش را گشته، دیگر برایش فرقی ندارد که کتابش تاریخی باشد یا رمان عاشقانه، روانشناسی یا ادبیات، هر کتابی را میخواند. کتابها را خوب میشناسد، عنوانها، نویسندهها و حتی سبک نگارش و قلم هر کس را خوب میفهمد. حتی اگر خودش كتابی را نداشته باشد، خوب میداند كجا باید پیدایش كرد. انگار تمام کوچه پس كوچههای بازارهای كتاب را میشناسد.
برای نسلهای پس از خودش ذوق و عشق به کتاب، آرامش و آگاهی را بر جای میگذارد تا در بحبوحه تکنولوژی شاید کسی را برای هم آغوشی و عشق بازی با کتابش ترغیب کند. وارد مغازهاش که شوی فرقی نمیکند کودکستانی باشی یا دانشگاهی، جوان یا پیر... نمیپرسد چند سال داری یا چه كاره ای و از چه راهی و چقدر درآمد داری؟خصوصیات شخصیات را میگذارد برای خودت باقی بماند، بیشتر در مورد علایقت میپرسد و اگر بخواهی و همنفسش شوی که چه کتابی بخوانی، چند گامی میان میزهای چیده شده در دنیای کتابهایش همراهیات میکند و برایت اندکی از هر کتابی میگوید تا بتوانی کتاب مورد علاقهات را بیابی.
کتاب را خریده یا نخریده فرقی ندارد. همین که سری برای گپ زدن به باباجان زده باشی خودش یک دنیا آرامش است. خودش هم همیشه همین را میگوید. من اینجا نشستم تا دانشجوها، تا دل گرفته ها بیایند اینجا گپ بزنیم چایی بریزیم، موسیقی بی كلامی گوشش كنند، من هم خوب گوششان می كنم و شال و كلاهشان را بر می دارند و می روند. آنهایی هم كه پیر شدند دلشان قرص است كه همه كتاب فروشی ها ببندند یا تعطیل شوند هنوز باباجان هست و كتاب می فروشد.
اما با تمام این بی مهریها هر روز صبح به صبح باباجان قامتش را راست میکند و دوباره راس همان ساعت همیشگی در مغازهاش را باز میکند. ساعت هشت و نیم که شود در را چهارطاق میکند تا مثل همیشه نسیم شود اولین مشتری مغازهاش. تا دوباره موسیقی آرامش بخش مغازه حتی این نسیم صبحگاهی را هم آرام کند و در کتابش به دنبال آرامش و عشق و آگاهی بگردد. حالا می خواهد تلگرام فیلتر باشد یا نباشد، اینستاگرام باز باشد یا بسته شود در توییتر نظرسنجی باشد یا نباشد. مغازه او همیشه باز است.
گزارش از: مهسا عبدیزدان، خبرنگار ایسنا منطقه اصفهان
انتهای پیام
-
شنبه ۷ بهمن ۱۳۹۶ - ۱۱:۱۳:۳۶ AM
-
۱۱۶ بازديد
-
ایسنا - فرهنگی و هنری
-
پیام سپاهان
لینک کوتاه:
https://www.payamesepahan.ir/Fa/News/18882/